جدول جو
جدول جو

معنی ماهی تابه - جستجوی لغت در جدول جو

ماهی تابه(بَ / بِ)
ظرفی مسین یا جز آن با دسته که ماهی و جز آن را در آن سرخ کنند. ماهی سرخ کن. ماهی تاوه. ماهی توه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
ماهی تابه
ظرفی مسین یا جز آن با دسته که ماهی و جز آنرا در آن سرخ کنند
تصویری از ماهی تابه
تصویر ماهی تابه
فرهنگ لغت هوشیار
ماهی تابه((بِ))
ظرف فلزی پهن که در آن ماهی یا چیز دیگر سرخ می کنند، ماهی تاوه
تصویری از ماهی تابه
تصویر ماهی تابه
فرهنگ فارسی معین
ماهی تابه
تابه، ماهی تاوه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماهیتابه
تصویر ماهیتابه
ظرف فلزی پهن، لبه دار و کم عمق که در آن ماهی یا چیز دیگر سرخ می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماهیابه
تصویر ماهیابه
مهیاوه، خوراکی که از ماهی تهیه می شود، مهیوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پای تابه
تصویر پای تابه
چارق، نوعی کفش چرمی با بندها و تسمه های دراز که بندهای آن به ساق پا پیچیده می شود، چارغ، شمل، شم، پاتابه، پاتوه، پالیک
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ)
به معنی ماهودانه است که حب الملوک باشد و آن میوۀ درخت شباب است. (برهان) (آنندراج). ماهودانه و حب الملوک. (ناظم الاطباء). و رجوع به ماهودانه و ماهوب دانه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
لفاف. لفافه. (السامی). جامۀ سطبر که بچند تای مسافران برپای پیچند دفع سرما یا چستی و چالاکی رفتار را. پای پیچ: و از وی (از چغانیان) پای تابه خیزد و گلیمینه و بساط پشمین. (حدود العالم ص 109). پس رداء او بستد و نیمه کرد پیش مأمون و گفت دو پایتابه کنم. (چهار مقاله). استمی الصائد، پوشید پایتابه رایا عاریت کرد پایتابه را برای شکار آهو در گرما.
، جورب. (منتهی الارب). جوراب.
- پای تابه گشادن، بجائی مقیم شدن. (رشیدی). کنایه از، از سفر بازماندن و اقامت کردن باشد و کنایه از، از سفر آمدن و مقیم شدن هم هست. (برهان).
- پای تابه اش در هند باز شدن، به سفری دور رفتن
لغت نامه دهخدا
(ماهْ بَ / بِ)
صحناه. (دهار) (مهذب الاسماء). خوردنیی باشد که درلار و شیراز از ماهی اشنه سازند و آن را به عربی صحنات گویند گرم و خشک است در دویم. (برهان). خورشی است که در گرمسیرات فارس خاصه لارستان سازند و آن چنان باشد که ماهی اشنه یعنی نارس و کوچک را در ظرفی ریزندو بعضی داروهای گرم و خوشبو در آن ریخته سر آن ظرف را بسته در آفتاب گذارند تا از شدت و حدت آفتاب جوشیده گردد و به اصطلاح پخته شود آنگاه آن را با نان بخورند و مسموع شده بسیار بدبوست و عفونتی دارد و آن راماهیاوه نیز گویند. (آنندراج). صحنات و آن نان خورشی است از ماهیان خرد و سماق یا لیمو یا ترشی دیگر کرده. قریس. ماهیاوه. مهیاوه. مهیابه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ماهیابه اندر گرمی و خشکی دون آبکامه است طبع را نرم کند و معده و روده ها را بزداید و شهوت طعام را بجنباند و خداوندان درد زانو را سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
تاوۀ پهنی که در آن ماهی برشته کنند. (ناظم الاطباء). ماهی تابه. رجوع به ماهی تابه و ماهی توه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وَ / وِ)
به معنی ماهی تابه که در آن ماهیان را بریان کنند. (آنندراج). ماهی تابه. ماهی تاوه. و رجوع به ماهی تابه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ماهیابه
تصویر ماهیابه
خوراکی است که از ماهی اشنه سازند صحنات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماهی توه
تصویر ماهی توه
تابه ای که در آن ماهی سرخ کنند، مطلق تابه
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است یکساله از تیره فرفیون ها که ارتفاعش تا حدود یک متر میرسد. برگهایش نسبه بزرگ متقابل و سبز مایل بابی است. گلهایش زرد رنگ دانه هایش قهوه یی رنگ و بیضوی است. شیرابه شیری رنگی از ساقه و مقطع - برگهای این گیاه خارج میشود که بعنوان مسهل و مقییء تجویز میگردد ولی چون سمی است مصرفش احتیاط بسیار لازم دارد. گاهی هم صیادان ماهی جهت گیج کردن ماهیها برگهای گیاه مذکور را در آب میریزند ماهو بدانه حب الملوک طارطقه شباب شبرم کبیر فلفل الخواص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماهی تاوه
تصویر ماهی تاوه
تابه ای که در آن ماهی سرخ کنند، مطلق تابه
فرهنگ لغت هوشیار
ماهی تابه
فرهنگ گویش مازندرانی